به گزارش خبرنگار سرویس یادمان شهدا «جیرفت من» در هفته نیروی انتظامی در تاریخ با خدارحم سنجری پدر شهید والامقام فردین سنجری مصاحبه میکنیم
مصاحبهگر: شهید فردین سنجری، فرزند چندم بود و کی به دنیا آمد؟
پدر شهید: شهید فردین، فرزند اول من بود و در روز ۲۱ خرداد سال ۱۳۶۷ به دنیا آمد.
درمورد تاریخ شهادت توضیح دهید؟
فردین ۱۸ خرداد گلوله خورده بود و ۱۹ در سردخانه بود ۲۰ تشیع شد و شب ۲۱ که شب اول قبرش بود میشود شب تاریخ تولد و نزدیک ایام شب قدر.
مصاحبهگر: نحوه برخورد شهید با شما و مادرشان چهجوری بود؟
پدر شهید: فردین از همان بچگی یک کسی بود که به حساب و با توجهی که من ۳ ، ۴ فرزند داشت، ۳ پسر و ۱ دختر، فردین نسبت به همه این ها یک فرقی داشت فردین درست از کلاس ۵ احساس میکردم فردین یک آدم یک شخصیت خاصی دارد یک بزرگی خواصی دار.
مصاحبهگر: کدوم رفتار شهید مورد پسند خودتان بود یا یک رفتار بدی از ایشان دیدید چه بود ؟
باز با رفتارهای خوب فردین از مهم ترین خصلت خوب فردین این که دوست دار اهل بیت بود فردین از مداحان شهر و هیئتی داشت به نام ماه بنی هاشم که با جناب حیدری شریک شدند و هیئتی هم جناب آقای دانشی مداح داشت و نصف هزینه های این هیئت هم ماهیانه که فردین متقبل شده بود همین دوست دار اهل بیت بود این بهترین خصوصیات فردین بود و دوستدار رهبری و انقلاب بود.
مصاحبهگر: غیر از این شهید بزرگوار، چند تا فرزند شما دارید ؟
پدر شهید: من غیر از فردین ۳ تا پسر دارم و ۱ دختری که جمعاً ۴ تا بودند.
مصاحبهگر: نحوه برخورد شهید بزرگوار با برادرانش چگونه بوده ؟
پدر شهید: بله همیشه یک احساس بزرگی داشت نصیحتشان میکرد و امر به خیرشان میکرد و نهی از شرشان میکرد و بارها به خودم ثابت شده و مادر شهید میدانند که برادرانشان امر به خیر میکند یا خواهرانش را امر به خیر میکند و اینکه دوستشان بود.
مصاحبهگر: در مورد فعالیت های عبادی مثل مسجد رفتن و بیشتر تو کدام مراسم هایی شرکت میکردند و عقب نمیماند؟
پدر شهید: فردین از زمانی که وارد دوران دبیرستان شد درست از سال اول دبیرستان به عنوان فرمانده پایگاه بسیج روستای «بنستان» انتخاب شده بود آثار فردین در پایگاه بنستان از نقاشی های کشیده و حکم و ابلاغی که سپاه برای فردین زده بود به چه خاطر زده بود بخاطر اینکه فردین بیشتر از آن سنش نشان میداد خودش را و کارهای فرهنگی و مذهبی به خصوص بحث عاشورا، ایام الله همه خودش را نشان میداد.
صاحبهگر: آیا شهید بزرگوار مسجد خواصی میرفتند؟
پدر شهید: فردین یکی از مساجدی که بیشتر علاقه داشت حالا با توجه به موقعیت شغلیش بیشتر روی مسجد جامع شهر، بیشتر این مسجدی هم شهرک چند سالی بود شروع میکرد حضور داشتند.
مصاحبهگر: مواضع و فعالیت های شهید چگونه بود آیا راهپیمایی میرفتند؟
پدر شهید: بله حتما فردین با توجه به محیط شغلی کارش فردین به حساب مامور راهپیمایی ها بود و در همه راهپیمایی ها، در همه مراسمات توی شهر جیرفت، فردین نفر اول بود.
مصاحبهگر: آیا شهید در دانشگاه درس میخواند ؟
پدر شهید: فردین بعد از این دیپلم گرفت گفت بابا میخواهم بروم دانشگاه و بعد از این که دانشگاه رفت یک یکسالی خواند و بعد از یکسال در رشته زیست و توی رشته گیاهی توی دانشگاه پیام نور حضور داشتند و بعد از یکسال آمد به من گفت که نمیخواهم دانشگاه بروم، من میخواهم بروم وارد نظام بشوم و هر چقدر ما اصرار کردیم از ما اصرار و از شهید انکار و گفته که نه من باید بروم نظامی بشوم.
مصاحبه گر: شهید اوقات فراغتشان را چجوری میگذراندند؟
پدر شهید: بیشتر اوقات و فراغتی که توی خانه میآمد به فیلم ها و سریال های تاریخی که الان توی چمدان شهید چندین سریال داشت یکی از سریال هایی که خیلی دوست داشت سریال امام علی بود سریال مختار و دیگر سریال های تاریخی که و دیگر سریال های تاریخی.
مصاحبهگر: رابطه شهید با دوستانشان چگونه بود؟
پدر شهید: بسیار صمیمی گاهی اوقات با دوستاش و همکاراش روستاییان میآمدند و میرفتند زیاد صمیمی بودند.
مصاحبه گر: چه دلیلی باعث شد که این شهید پا به عرصه نیروی انتظامی بگذارد؟
پدر شهید: از علاقه ای که فردین از اول داشت فردین از اول دوربر پایگاه مسجد و کارهای بسیجی در علی آباد خاتون آباد به عنوان بسیجی چند سالی بود و بعد نظامی شد و علاقه ای ویژه ای که فردین به نیروی انتظامی داشت وارد نیروی انتظامی شد.
مصاحبهگر: نحوه برخورد شهید با دوستانش و همکارانش در کلانتری چگونه بود ؟
پدر شهید: عالی به حدی که وقتی شهید شد تمام مردم میدانند بزرگترین تشیع جنازه از طرف همکارهای فردین مردم شهر برای فردین گرفته بودند و دلیل هایی که رابطه تنگاتنگی با همکارانش داشت. تو شهید میشی گفته من یک تقاضایی زیر میز نوشتم حضرت زینب را واسطه قرار دادم و یک خواسته بیشتر ندارم والسلام و این خواسته روی مزارش هست.
مصاحبهگر: اگر از شهید خاطره ای دارید بفرمائید
پدر شهید : خاطره ای که از فردین دارم یک روز من با فردین رفتیم شرکت فرهنگیان و خواست که براش موتور بخرم که وضع مالی من خوب نبود و نتونستم بخرم براش و با مادرش ایام عید بود که یادمه رفتیم فرهنگیان که فردین میخواست و فردین اوایلی بود که وارد نیروی انتظامی شده بود گفت بابا موتوری برام بگیر، گفتم بابا نمیتونم بخرم که گفتم اولین فرصت چشم، همون سال ایام عید بود ما رفتیم کرمان شرکت فرهنگیان که به خانمم گفتم شما برین طبقه بالا هر چی میخواهید خرید کنید و بعدش من میام، توی فرهنگیان قسمت پایینش یک موتور فروشی بود یک موتور برایش خریدم، موتور هوندا قرمز و سندش هم به اسم خود شهید زدم وقتی از بالا آمدیم بریم من گفتم فردین بابا این موتور نگاه کن ببین بهدرد تو میخورد نگاهی کرد گفت خوبه بابا حالا تو که فعلا پولی نداری بزار برای بعد من گفتم تو حالا بنشین روی موتور ببین اندازه ی تو میشه اندازه ی تو هست گفت نه بابا من نمیشینم روی موتور مردم زشته گفتم فردین تو بشین ببین اندازه تو هست خوب به اصرار ما نشست بعد من گفتم به کاغذ روی موتور نگاهی کن گفت نه بابا شاید مردمی مال مغازه هست گفتم شما نگاهش کن فرزند خودش هم داره نگاه میکنه چیز خواصی نیست نگاه کرد دید سند به اسم خودشه و نگاهی کردم به من ۲ بار به من گفت بابا دستت درد نکنه خم شد زانوی من را بوسید گفتم خیلی وقت تو فکر بودم و برایش بخرم و فردین این یک بار تو عمرش اینقدر خوشحال شد تشکر کرد.
مصاحبهگر: اگر نکته ای یا صحبتی برای نسل جدید و جوان دلیر بفرمائید.
پدرشهید: تنها نکته ای که هست که فردین احترامی خاصی برای والدینش قائل بود احترامی که برای من پدر قائل بود بعضی موقع ها با خودم میگم که هر چی فکر میکنم که تو این ۳۰ سال من یادم نمیاد که این کوچکترین کلمه گفته باشد که من ازش رنجیده باشم هر وقت چیزی بهش میگفتم میگفت چشم ۲ و ۳ بار میگفت چشم چشم و در حالی که فردین چپ دست بود همیشه دستش را روی سینه میگذاشت میگفت چشم بابا چشم همین از جوانان میخواهم که قدر پدر و مادرشان را بدانند.
مصاحبهگر: یک جمله ای از وصیت نامه شهید بگوید.
پدر شهید: فردین از وصایای داشت دقیقا همیشه میگفت، میگفت که دست از زندگی امام حسین بر ندارید تو عاشورا خیلی عاشق تاسوعا و عاشورا بود همشه سفارش میکرد تو خونه ما را به حتی که در زمانی میگفت بابا پیر هم شدی زندگی امام حسین تاسوعا و عاشورا تو ذهنمان باشه.
مصاحبهگر: آیا شهید با شما در مورد آرزو هایش صحبت میکرد؟
پدر شهید: بله یک بار به من گفت که بابا آرزو دارم برم به حساب حرم حضرت زینب اونجا و دفاع از این حرم بی بی مکرمه و من حقیقت مخالفت کردم گفتم بابا نرو نمیخوام بری داعشی ها میکشنت و خیلی هم اصرار کردم و البته در رابطه با ازدواجش با من اولین نفری که با من مشورت کرد و در موقعیت شغلیش و کارش اولین کسی باهاش مشورت کرد من با فردین مثل دوست بودیم.
مصاحبهگر: اولین باری که خبر شهادت فرزندتان به شما رسید چه حالی داشتید شما؟
پدر شهید: اون شب ساعت ۱۱ شب بود که از خبرنگار های شهر به من زنگ زد و گفت بیا که فردین روی پل جنگل آباد تصاف کرده پاش شکسته بعد من سریع لباس هان پوشیدم و به خانمم گفتم شما باشین من برم ببینم مشکل چیه تا این میخواستن آماده بشن که بیان همراهم که من تنهایی حرکت کردم یک چند قدمی از به حساب ماشین پیکانی داشتم و حرکت کردم از کوچه اول رد شدم به من گفتن که یکی دو نفر از اقوام زنگ زدن بیا بیمارستان که فردین تصادف کرده وقتی من وارد چها را مسجد رقیه شدم دیدم جایی برای پارک کردن ماشینم نیست من پیش خودم گفتم که حتما یک شخص مهمی تو جیرفت به رحمت خدا رفته یا حداقل یا جونی هست یا آدم بسیار بزرگی هست که این همه ماشین پارک شده و جای پارک نیست همان چهار راه مسجد رقیه ماشینم را گذاشتم و شروع کردم به دویدن وقتی که جلوی در بیمارستان امام رسیدم دیدم دو تا خانم ها دارن با هم حرف میزنند و میگن که ۲ نفر از نیرو های کلانتری شهر شهید شدند و من آهسته آهسته رفتم طرفشان و گفتم خانم ها ببخشید کدوم نیروهای کدوم کلانتری از کدوم کلانتری شهید شدند، گفت شهید بهزاد پدر و شهید سنجری از کلانتری ۱۱ اون لحظه فهمیدم فردین هست تو کلانتری ۱۱ بعد من به طرف اون خانم برگشتم و گفتم خانم کدوم سنجری، گفت همون فردین سنجری سوار موتور بلنده میشه بعد اون لحظه من دیگه نمیفهمیدم اون موقع چی بگم تمام بدنم سست شدن و احساس میکردم استقامت تو پاهام نیست و نشستم و تا رسیدم به اورژانس چهار جا پنج جا به صورت خوردم زمین و پاهام قدرت نداشتن و وقتی اونجا رسیدم دیدم همه همکارانش اونجا هستن من فهمیدم که فردین شهید شده.
مصاحبهگر: هدف شهید فردین سنجری از مقابله با اشرار چه بو؟
پدر شهید: خدمت به شهر فردین یک کسی بود که دلش میخواست به مردم شهر به قشر جامعه یک خدمتی داشته باشه فردین، و به حساب باری که ۷۰۰ کیلو مواد مخدر بود و زمانی هم شهید بهزاد پور بهش گفته باید بری فردین خیلی خوشحال شده بود و درست سر موقع غذا خوردن بود من یادمه دقیقا لقمه ار تو دهنش گذاشت روی سفره و گفت من سرهنگ گفته برم و من و مادرش ناراحت شهید و گفتیم بشین لااقل ناهارت رو بخور بعد برو، و گفت نه سرهنگ گفته برم و باید برم.
مصاحبهگر: نحوه لباس پوشیدن شهید چجوری بوده و شکل ظاهری ایشان چجور بود؟
پدر شهید: خیلی ساده یک بار به اصرار من به خواهش من یک کت شلوار سفید از فرهنگیان براش گرفتم و این کت شلوار اصلا نپوشید و هروقت من میخواستم بپوشم یک بار فقط شلوار را پوشید و گفت بابا کن نمیخوام زیاد جلو توجه کنم همان لباس نظامی تنم باشه حتی روز هایی که مرخصی بود.
مصاحبه گر: آیا شهید سنجری با علاقه خودشان پا یه عرصه نیروی انتظامی گذاشتند ؟
پدر شهید: بله با توجه به این فردین که خودش بسیجی شهر بود و علاقه ویژه ای به نظام داشت خودش از دانشگاه استعفا داد و وارد نیروی انتظامی شد.
مصاحبهگر: قطعا شما با خدا معامله کردید، و انتضاری ندارید ولی در مجموع رفتار مسئولان و واکنش های مردم به شما به عنوان پدر شهید چگونه بوده ؟
پدر شهید: من توقع خاصی ندارم من یک روز به ریاست محترم آگاهی و ریاست محترم دادستانی جیرفت من گفتم که من هیچ توقعی ندارم چون پسر من بخشنده بوده من حاظرم اون قاتلم ببخشمش و خواسته ای که از شما مسئولین دارم با اینکه ۴ یا ۵ سال از شهادت فردین میگذرد دلم میخواد اون قاتلش دستگیر بشه و ببینم به چه دلیل اون شب با ماشینش ۲ بار بر روی پیکر شهید رفت من همین سوال رو ازش میخوام بپرسم، شایدم ببخشمش و احتمال زیاد من میبخشمش چون پسر من بخشنده بود.
مصاحبهگر: چه روشی باعث میشود که جوانی در خانواده به این مرتبه شهادت برسد ؟
پدر شهید: شهادت یک هدیه هست که نصیب هر کسی نمیشود، خیلی افراد سالها در جبهه بودند نصیبشان نشده ولی آنهایی که فرمانده شان سرهنگ ملایی به انها گفته بود که فردین چون من از سرهنگ خواستم که بشه بگه ازدواج کند با این روحیه فردین زیر بار ازدواج نمیرفت، سرهنگ گفته بود اگر ازدواج نکنی من جابه جات میکنم به بلوک گفته بود من جناب سرهنگ ازدواج کنم من پلاک موقتم حالا یک چیزی تو وجود این بچه بوده که به سرهنگ شان میگه من پلاک موقت، سرهنگ میگه پلاک موقت یعنی چه گفته بود من شهید میشم، سرهنگ ملایی گفته بود مگه اینجا جنگه مگه جبهه هست مگر سوریه که
انتهای خبر/ اسفندیاری